یڪی از مردان امین نقل می ڪند: در سال ۴۲ شمسی برای اولین بار به اتفاق همسرم ڪه هر دو جوان بودیم ، از شهر خوی عازم زیارت امام هشتم شدیم.
نزدیڪ مشهد اتوبوس خراب شد، ما ڪه شوق زیارت داشتیم، تحمل تعمیر اتوبوس تی بی تی را نداشتیم، لذا در ڪنار جاده آمدیم و سوار خودروی پیڪانی شدیم.

چون آشنایی به جاده نداشتیم، راننده تنگ بودن راه و ترافیڪ را بهانه ڪرد و به ما پیشنهاد داد، از مسیری فرعی و خاڪی برویم تا زودتر برسیم . بعد از مدتی در فرعی، راننده اتومبیل را متوقف ڪرده، و با چاقو ما را تهدید ڪرد تا از ماشین خارج شویم، او مسلح به قمه بزرگی بود، هرچه مال دنیا داشتیم خودم و همسرم از او خواستیم ببرد ولی با جان ما ڪاری نداشته باشد.

مبلغ زیادی طلا و پول از ما گرفت ولی از ترس این ڪه ما شماره ماشین او را برداشته بودیم، می ترسید و می خواست ما را بڪشد. التماس ڪردیم از قتل ما منصرف شود. توسلی به امام رضا (علیه السلام) ڪردیم. راننده گفت، با من بیاید، در چاهی سه متری ڪه نیم متر آب داشت ، از ما خواست داخل شویم تا او برود و شماره پلاڪ خودروی خود را عوض ڪند. ما داخل چاه پریدیم و او رفت.

راننده وقتی به مشهد می رسد، شدید از نڪشتن ما پشیمان شده و می ترسد و لذا از مشهد سمت نیشابور، چند مسافر سوار می ڪند و دوباره به محل چاه می آید.
به مسافرانش می گوید، آب تمام ڪرده و باید به چاهی در این نزدیڪی برود. وقتی نزدیڪ چاه رسید سلامی داد، صدای جواب سلام ضعیف ما را شنید و مطمین شد زنده ایم.

نزدیڪ چاه سنگ بزرگی بود، دست زیر سنگ می برد تا بردارد و بر سر ما بڪوبد تا ما بمیریم و از شر مان خلاص شود، ماری زیر سنگ بوده، دست او را از مچ نیش می زند، راننده جیغ وحشتناڪی می ڪشد، مسافران از ماشین پیاده می شوند و برای ڪمڪ به راننده سر چاه می آیند، راننده بر اثر ورود مستقیم زهر از شاهرگ ، بلافاصله می میرد. ما داخل چاه شنیدیم چند نفر بیرون ، ڪنار چاه در حال صحبت هستند، صدا ڪردیم و ما را دیدند و از چاه بیرون مان ڪشیدند.

تمام پول و طلاها و اشیا قیمتی مان در جیب راننده بود، آن ها را برداشته و به ڪمڪ یڪی از مسافران سوار همان ماشین شدیم و مشهد آمدیم ، تا موضوع را به شهربانی گزارش ڪنیم. می گفت: من معجزه و امداد امام رضا (علیه السلام) به زایر خود را به وضوح دیدم.